به نام تو که خالق هودج خورشید وفایی
اعتراض
آخ! نمی دانی چقدر غم انگیز و طاقت فرساست به یاد آوری لحظه وداع در ذهن پر آشوب و دل غمگین و پریشانم! آه! انگارهمین دیروز بود که در روبرویم ایستاده بود،زیبا و قد بلند اما اسیر! او اسیر دیو سرطان بود و من اسیر او وهرگز نفهمیدم در چنگال بی عاطفه سرطان، شمع وجودش،آرام آرام،با تند باد تقدیر شوم رو به خاموشی می رود،هیچوقت نفهمیدم تا زمانی که کتاب زندگی کوتاهش برای همیشه بسته شد!
روزگار کوتاهی بود که او را دیده بودم و دل و دیده ام را به او داده بودم،راستش زندگی را دروجود او و دیدگان معصوم او دیده بودم.
زیبا بود،آنقدر که زیباییش چشمان مرا زنجیر می زد و من در نگاه بی ریای او تابلوی بدیع آفرینش پروردگارم را به نظاره می نشستم و وقتی به تماشای او مشغول می شدم و لبخند ملیحش را با دو چشم حریصم راهنمایی می کردم به کنج ویرانه ی دل مضطربم،پر می گرفتم از زمین و رها می کردم زمان را و بر شاهپر کوچک رویاهایم، آسمان خوشی و سرمستی را در می نوردیدم و فتح می کردم کهکشان دست نایافتنی آینده ای درخشان و پر از خوشبختی را!
زندگی می کردم در لحظه ای که با او بودم و می مردم لحظه ای صد بار وقتی که از او دور بودم.انگار وقتی او را نمی دیدم، دنیایم تیره و تار بود، اصلا انگار کور بودم. وقتی نبود دنیا برایم قفسی می شد که فقط فریاد تلخ ناله ام سکوتش را می شکست وخلوت عذاب آور و کشنده اش را فرو می ریخت. در نبودش شهر با تمام زیباییش، با خیابانهای پر از شمشاد و چراغها و ماشینهای رنگی و ساختمانهای سنگی اش و آدمهای بی خیالی که مثل عروسکهای کوک کرده در هم می لولیدند و به هم تنه می زدند برایم حکم تکرار سمفونی عذاب آوری را داشت که گوشم از شنیدنش کر بود.
خلاصه آن روز عصر زیر باران رحمت پروردگار...!
3757 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
14 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian